تکبال23

تکبال!آخه عقلت کجاست؟
-عقل؟ به چه دردم می خوره این عنصر مزاحم که تا امروز هیچی واسهم نداشت جز ترس و پرهیز و تاریکی و پوچی و نکبت؟ من عقل لازم ندارم. دیگه بسه عقل باشه مال خودتون من نمی خوام.
-تکبال من تا امروز خیال می کردم که تو فهمیده تر از این ها باشی و فقط گاهی از سر خستگی1کمی اشتباه میری. ولی حالا دارم می بینم که پاک فهم و شعور رو گذاشتی کنار. از وقتی این دیوونگی رو شروع کردی تا الان1لحظه به خودت زحمت دادی فکر کنی ببینی داری کجا میری؟ منو بگو که فکر می کردم این طرف هر کسی هست فقط1همراه اشتباهی موقته.
-خوب موقتش رو نمی دونم ولی در مورد همراه بودن و اشتباهی بودنش زیاد بی راه نرفتی. اون1کرکسه و البته لازم نیست توضیح بدم چون ظاهرا خودت دیدیش.
-بله دیدمش. میگه1کرکسه! این موجود1هیولای تمام عیاره. حتی1کرکس معمولی هم نیست. تکبال همچین غول بی شاخ و دمی رو تو از کجا پیداش کردی؟
-می خوایی بدونی پس بذار بهت بگم. من پیداش نکردم اون پیدام کرد. دفعه اول در حالی پیدام کرد که روی1شاخه آویزون بودم و چیزی نمونده بود ول بشم و با مخ بیام پایین و همهتون از بار مسؤولیتم خلاص بشید. دفعه دوم وقتی پیدام کرد که چیزی نمونده بود تمام قد برم توی حلق1مار که از بس بزرگ بود سر و تهش رو نمی شد ببینم و اگر این غول بی شاخ و دم که گفتی نبود الان شاید ریز استخون هام مثل مال طوطیا داشت به قاصدک ها واسه بهار کود می داد. البته شاید. دفعه سوم هم از وسط زمین و آسمون پیدام کرد و درست دم آخر که داشتم می خوردم زمین و خورد می شدم گرفت برد هوا و از له شدن به خاطر سقوط نجاتم داد. دفعه های بعد رو دیگه یادم نیست.
-تکبال!به خودت بیا. تو هیچ از خودت نپرسیدی چرا اون جونور در هیچ کدوم از این دفعات بهت آسیب نرسوند و چی باعث شده تو هنوز زنده باشی؟ آخه خواهر کج فهم من! اون نجاتت داد و حفظت کرد و تو خیال کردی خیلی خاطر خواهته؟ تکبال! تو رو به خدا بفهم. حفظ تو به وسیله اون موجود از سر محبتش نیست. مطمئن باش1چیزی داری که جذبش می کنه. چیزی که باعث میشه زنده بودنت بیشتر از دریدن و خوردنت براش جالب و جاذب باشه.
تکبال دیوانه از خشم از جا پرید و با حرصی که مثل چشمه از اعماق وجودش انگار می جوشید و بالا می اومد با حالتی تمسخر آمیز داد زد:
-وای پس من جذابم نه؟ خوب، بذار بگردم پیدا کنم ببینم چه چیزی ازم واسه1هیولا جاذبه داره.
تکبال در حالی که ادای دقیق شدن رو در می آورد و به خودش نگاه می کرد و نقش فکر و تمرکز می گرفت همراه خنده های عصبی آمیخته با خشم و تمسخر گفت:
-خوب، بذار ببینم. بال های بدون پرواز و به درد نخورم. پر های استثناییم که هیچ پرنده ای شبیهش رو نداره و اونقدر خوشگله که نمیشه ازش گذشت. حرکات جالب و جاذبم توی آسمون موقع پریدن و پرواز کردن و چرخ زدن. قد و قواره و هیکل تکم که فقط همین یکیه توی تمام دنیا و هیچ پرنده ای قشنگ تر ازم نیست. اصلا من تنها کبوتر دنیام و نمیشه که نباشم. دیگه نمی دونم. من دیگه چیزی به فکرم نمی رسه داداش بزرگه تو بگو. باقیش رو تو بگو. چندتا از جاذبه هام رو بشمار. مثلا اینکه از همه پرنده های جهان خودکفا تر و توانا تر هستم و لازم نیست حتی واسه1پرواز2متری از سطح زمین هم کسی مثل1تیکه چوب بگیره ببردم بالا. من دیگه بقیه جاذبه هام رو یادم نیست. تو بگو من یادم نیست. من دیگه یادم نیست.
تکبال جمله های آخر رو با جیغ می گفت. بالاپر با عصبانیتی بیرون از مهار تماشاش می کرد. خواهر و برادر هر2عصبانی بودن ولی جنس خشمشون با هم فرق داشت. بالاپر از شدت عشق و دلواپسی1برادر عاشق واسه خواهر ناآگاه و لجبازش از حرص می سوخت و تکبال به خاطر دفاع از چیزی که حس می کرد تنها راه نجاتش از سکوت و تیرگی زندگیشه و به خاطر ترس از دست دادنش و با این یقین که بقیه نمی فهمنش و بی اعتنا به زجر کشیدنش فقط می خوان برای راحتی وجدان خودشون از خطر حفظش کنن از خشم دیوانه شده بود.
-بالاپر!برادر بزرگ تر و آگاه من! من هیچ جاذبه ای ندارم واسه هیچ احمقی. حتی واسه همجنس های خودمون. برای اون به قول تو هیولا هم اصلا هیچی نیستم جز شکاری که شاید گوشت لعنتیش ته دلش رو بگیره. من واسهش جذاب نیستم بالاپر. من هیچی ندارم که کسی بخواد با خودش همراه نگهم داره. من هیچی ندارم که به تحمل کردنم بی ارزه. اون هیولایی که تو میگی ازم هیچی نمی خواد هیچی نمی خواد هیچی.
-پس توی خیال خام تو اون فقط واسه خاطر خودت و فقط خودت دلش خواستت بله؟ به خیالت عشق و محبت بی دلیل و بی واسطه تو رفته توی دلش و در نمیاد بله؟ خیال می کنی این1عشق مقدس و آسمونی و بی همتاست بله؟ تکبال! این افکار مسخره رو از سرت بریز بیرون. من نمی دونم اون جونور چی ازت می بینه و از چه منظری دیدت که در نظرش ارزش زنده نگه داشته شدن رو پیدا کردی. ولی مطمئنم هرچی هست به نفعت نیست. محض رضای خدا بیدار شو تکبال! کرکس دل نداره. کرکس اون مدلی که تو خیال می کنی نمی بیندت. کرکس جفت کبوتر نیست. به خدا تکبال این راه درست نیست. آخرش خیر نیست. اگر آخرش پارهت نکنه1بلای بدتر سرت میاد. از اون بلا هایی که روزی1000بار آرزو می کنی کاش همون دفعه اول خورده بودت و نبودی. تکبال! شاید تو واسه کسی به اون شکل و مدل که خودت تصور می کنی جذاب نباشی و شاید طبق تصور تو ما احمق باشیم. ولی هم من و هم مادر هیچی ازت نمی خواییم جز اینکه باشی. فقط زنده باشی و سلامت باشی. می دونی چرا؟ چون ما عاشقتیم. اینقدر احمقیم که بی قاعده و بدون شمردن ضعف ها و قوت هات عاشقتیم. و تو اینقدر نفهمی که این رو می ذاری به حساب بد بودنمون و به هر بینش سیاهی که اون لعنتی از حفظت داره میگی عشق.
-بالاپر می خوام دست از سرم بردارید. من بار درد هام رو روی دوش شما ها ننداختم. شما ها خودتون به زور خودتون رو توش شریک کردید. می خوام این کار رو دیگه نکنید. درد ها و اشتباه های من مال خودم. ممنون میشم اگر شما هم بار منطق و بینش خودتون رو از روی زندگی و سرنوشت من بردارید و بذارید بدون این جهنم طلایی که واسهم ساختید نفس بکشم.
-تکبال این کار رو نکن. آخرش از همین نفس کشیدن سیر میشی نکن.
-بذار سیر بشم. به جهنم. خیال کردی الان توی بهشتم؟ ببین من خیلی ممنونم هم از تو و هم از مادر که حفظم کردید از هرچی دردسره. ولی دیگه بسه. بذارید درد هام رو و دردسر هام رو خودم زندگی کنم. دیگه نمی خوام به جای من زندگی کنید. من از این بهشت بازی دیگه خسته شدم. دیگه ادامهش نمیدم چه شما2تا بخوایید و چه نخوایید.
-تکبال تو واقعا دیگه نباید اون غول و دار و دستهش رو ببینی.
-بله نباید ببینم ولی می بینمشون. چون می خوام که ببینمشون.
-مادر خوشش نمیاد تکبال. اگر بفهمه دق می کنه.
-معلومه که خوشش نمیاد. مثل تو. خوب معذرت می خوام که خوشتون نمیاد. می تونی بری بهش بگی. به هر حال میگی مگه نه؟
بالاپر به فکر فرو رفت. چی می تونست به مادرش بگه؟ که تکبال با خفاش ها و1کرکس غول پیکر می پره؟
-من نمیگم ولی تو باید بگی. باید خودت بهش بگی. شاید مادر بتونه حرف توی کلهت فرو کنه. من که نتونستم.
-توی کله من پر از خاک چوبه دیگه هیچی توش نمیره. چون دیگه نمی خوام1جوجه خوب و سر به راه و عاجز باقی بمونم.
-تکبال!به خدا تمام این ها که گفتی اگر بمونی باز بهتره از پایان این ماجرایی که شروعش کردی. لعنتی! داری اشتباه می کنی. فقط1لحظه بدون لجبازی با ما و با خودت بهش فکر کن.
-بالاپر!دست از سر من و اشتباه هام و زندگیم و فردام بردار.
فریاد قاطع تکبال حرف آخر بود. این بحث به جایی نمی رسید. بالاپر در سکوتی دردآلود به خواهرش نگاه کرد. همون خواهر کوچولوی شیرینی که هنوز اندازه تمام دنیا دوستش داشت. تکبال شیرینش از کی اینهمه عوض شده بود؟ اینهمه خشمگین، اینهمه تلخ زبون، اینهمه تاریک!. دلش واسه تکبالش تنگ شد. همون تکبالی که روی شونه هاش می نشست و سرخوش از پرواز های داداشش می خندید. یعنی تکبال عزیز بالاپر الان کجای وجود این موجود جدید مخفی شده بود؟ کجای ضمیر این ماده کبوتر تازه بالغ و عصبانی تکبال بالاپر گم شده بود؟ آیا اصلا بود یا دیگه رفته و تموم شده بود؟
اون شب، فردا، و شب بعد، بالاپر دلش گرفته بود. چنان دلش گرفته بود که3شب بعد خسته و بی نهایت دلتنگ، بی حرف از لونه زد بیرون و1جای خلوت بلند آواز سر داد.
-بغ بغو! بغ بغو!
بغ بغو! خدای من!
خدای بی همتای من!
از اون بالا تو آسمون،
به هر نشون، به هر زبون،
بیا پایین بهم بگو،
تکبال ناز من کجاست؟ عزیز قلب من کو؟!
بغ بغو! بغ بغو!.

این راز تاریک پوشیده نموند. به هر حال مادر باید می فهمید و فهمید. عکس العمل مادر غیر منتظره نبود. نه برای بالاپر و نه برای تکبال. تکبال فقط تماشا می کرد. پریشونی وحشتناکی رو که درست شده بود فقط تماشا می کرد و انگار توی خواب تمامش رو میدید. فقط می دید. مادر خسته و پاشیده از پریشونی به نصیحتش نشست و گفت و گفت و آخرش تاکید کرد که این ماجرا واقعا نباید ادامه پیدا کنه و اگر لازم باشه خودش با کرکس حرف می زنه و باید همین کار رو کنه. تکبال فقط سکوت کرد. از تصور رو به رو شدن مادرش با کرکس اول خندهش گرفت و بعد ترسید. مادر تکبال1مادر نگران، عاشق و عصبانی بود ولی تمام این ها حقیقت وجودیش رو عوض نمی کرد. اون فقط1کبوتر بود. کبوتری که می خواست برای نجات فرزندش بره با1کرکس رو به رو بشه. اون هم کرکسی که همه با تجربه ها می گفتن حتی بین کرکس ها هم متفاوته و همه از اسمش می ترسن. تا1هفته تکبال نتونست شب ها از لونه بیرون بیاد. قلب کوچیکش داشت از درد و دلتنگی آب می شد. در یکی از شب های سرد زمستون دم صبح بود که صدای عجیبی توی تمام جنگل پیچید و سر و صدا های گنگی همه رو از جا پروند.
-چی شده؟
-این چه صدایی بود؟
-انگار1چیز بزرگی رو کشیدن و پاره شد.
-یعنی باز چی شده؟
-کاش اتفاق جدیدی نیفتاده باشه! تازه گرفتاری دفعه پیش رو جمعش کردیم.
-راست میگه آخرش هم نفهمیدیم جنگل چجوری توی این فصل آتیش گرفت و کم مونده بود همه جنگل و همه ما کباب بشیم.
-اونجا رو! کاش کلاغه باشه که خبر بیاره.
-اتفاقا هست. داره داد و بیداد می کنه. گوش بدید بلکه بفهمیم چه خبر شده.
همه ساکت شدن و به سیاهی کوچیکی که با تمام سرعت به طرفشون می اومد و بزرگ تر و بزرگ تر می شد خیره موندن.
-ای امان! پا شید! به داد برسید! بلند شید فرار کنید سیل داره میاد. آب رودخونه سد سگ آبی رو شکسته داره صاف میاد این طرف الان هم از ردیف درخت های توت و بید و کاج گذشته و داره میاد طرف شما! چندتا درخت هم کنده داره سوقاتی میاره. پس چرا معطلید بجنبید…
دیگه جای مکث نبود. لازم نبود پرنده ها صبر کنن تا کلاغ برسه. در1چشم به هم زدن همه از جا کنده شدن و به طرف کلاغ پرواز کردن.
-ببینم!چی داره هر بار این کار رو می کنه؟ ما زمستون کم ندیدیم ولی این دفعه دیگه شورش در اومده.
-حالا وقت این حرف ها نیست فقط بریم. بجنبید فقط بریم.
تمام پرنده هایی که می تونستن پرواز کنن از کوچیک تا بزرگ پشت سر کلاغ با آخرین سرعت پرواز کردن و لحظه ای بعد مثل غبار از نظر ناپدید شدن. تکبال دیگه حتی نگاه هم نمی کرد. دیگه هیچی براش مهم نبود. چه اهمیتی داشت که سیل بیاد و تمام جنگل رو ببره!چه فرقی می کرد دنیا رو سیل ویران کنه یا آتیش! برای تکبال دیگه فرقی نمی کرد. سرش رو کرد زیر پرش و همونجا نشست. وقتی سکوت همه جا رو گرفت تکبال سر بلند نکرد. وقتی وزش باد شدید حرکتی رو در اطرافش اعلام کرد تکبال تکون نخورد و زمانی هم که شاخه کلفتی که روش نشسته بود از فرود1جسم بسیار بزرگ لرزید و کمی پایین رفت تکبال همون طور خسته و بی حرکت باقی موند.
-سلام فسقلی. چی شده؟ واسه چی اینهمه تمومی؟
تکبال انگار نشنید. دعا کرد کرکس عصبانی بشه و پارهش کنه تا این ماجرا و تمام ماجرا هاش تموم بشن و تکبال خلاص بشه و مادرش و بالاپر با مردنش تنبیه بشن و…
-خوب. الان و اینجا هیچی نمیگیم. فعلا از اینجا میریم.
کرکس تکبال رو مثل دفعه های پیش بغل کرد و پرید. تکبال با تمام وجود خودش رو به دست همون حس عزیز و آشنا سپرد. از تصور اینکه این دفعه آخره قلبش فشرده شد. آسمون، پرواز، هوای آزاد، باد تند، اون ضربه های تند و شدید و محکم که تمام جسمش رو تکون می دادن. عطر آشنای وحشی. پرواز، پرواز، پرواز!.
رسیدن. فرود.
-فسقلی!ببینمت! گریه؟ واسه چی؟ اینکه گریه هم نیست فقط سیل اشکه. یا گریه کن یا نذار اینطوری بباره. بگو ببینم چی شده؟
تکبال مثل مرده بی حرکت باقی موند و فقط چشم هاش بودن که می باریدن اون هم چه بارشی!کرکس آروم بغلش کرد، اشک هاش رو پاک کرد و به پر های خیس اشکش دست نوازش کشید.
-می دونی چند شب نبودی؟ چی شده فسقلی! به من بگو. مطمئن باش هیچی وجود نداره که من نتونم درستش کنم. دلواپس چیزی نباش. هرچی بوده الان حله. من اینجام. فقط بگو چی شده؟
من اینجام.
این شاهکلید تمام درد های تکبال بود. حس کرد داره گرم میشه و حس کرد حالا دیگه می تونه گریه کنه ولی قبل از اینکه خودش رو ول کنه تا توی هقهق گم بشه باید حرف می زد.
-مادرم. گفته من دیگه نباید ببینمت. چون، من1کبوترم و تو…
کرکس مکث کرد تا تکبال ادامه بده ولی تکبال نگفت. کرکس سکوت رو شکست.
– 1کرکسم. درسته؟
تکبال با حرکت سر تعیید کرد. کرکس همون طور خونسرد به نوازشش ادامه داد.
-مادرت درست میگه فسقلی.
تکبال حس کرد چیزی به سنگینی1کوه آتیش الانه که سینهش رو از هم بپاشه. سرش رو بالا نکرد تا کرکس نگاهش رو نبینه. دلش نمی خواست مورد شفقت کرکس واقع بشه. کرکس چند لحظه ای سکوت کرد و دوباره به حرف اومد.
-مادرت درست میگه فسقلی. کاملا درست. ولی به هر درستی نباید عمل کرد. در قلمرو من درست و نادرست رو من تعیین می کنم. من هرچی دلم بخواد انجامش بدم همون درسته. باقیش هم غلطه. اگر خاطرت باشه من1بار مادرت رو درست و حسابی واسهت توصیف کردم. اون از چهارچوب قاعده زندگی و عشق مادریش می بینه و درست هم میگه. و من نه مادر هستم و نه کبوتر. من کرکسم. هر کاری هم دلم بخواد می کنم چون دلم می خواد. الان هم دلم می خواد به قاعده مادرت عمل نکنم و دلم می خواد اجازه ندم که تو هم1کبوتر سر به راه باشی و به این قاعده عمل کنی. پس من باید هر زمان دلم خواست ببینمت. تو هم باید بخوایی. لازم نیست خودت رو با تصور های این مدلی خسته کنی فسقلی. من به جای تو هم تصور می کنم و هم انتخاب. تو کاری رو می کنی که من دلم می خواد. و اگر بخوایی با قواعدی که من موافقش نیستم همراه بشی و1موجود مثبت باشی من لازم می بینم که بهت درس بدم. و تو درس هام رو مطمئنا قشنگ تر از مال مادرت یاد می گیری چون من بهتر درس میدم.
تکبال حس کرد دیگه چیزی نمونده تمام استخون هاش از شدت فشار خورد بشن.
-آخ نه! کرکس نه! نکن! دارم له میشم دارم میمیرم.
-من اینطوری درس میدم فسقلی عزیز خودم. و تو می فهمی. مگه نه؟
-بله می فهمم. تو رو به خدا. من…
صدایی هر2رو متوقف کرد. تکبال رو به شدت از جا پروند و بدون اختیار به اعماق آغوش کرکس که ثانیه ای پیش داشت زجرش می داد پرتش کرد و کرکس رو متوجه نقطه ای در گوشه پشت سرش در سمت راست کرد.
-خورشید!تو اینجا چیکار می کنی؟ تو چجوری اومدی اینجا؟ پس اون عوضی ها چه غلطی می کنن؟ گفتم مواظبت باشن طوری نشی. به حسابشون می رسم. و تو. تو الان نباید اینجا باشی. تو باید بری.
کرکس با ملایمت این ها رو به خورشید می گفت. با اقتدار فاتحی که در حال توجیه1بچه یا1بیمار بود. تکبال با وجود دردی که هنوز از بین نرفته بود به خورشید نظر انداخت. توی نور دم صبح از زیبایی مثل رویا دیده می شد. خورشید همون طور ایستاد و تکیه زده به شاخه به کرکس نگاه کرد. کرکس با حوصله دستی به شونهش زد و گفت:
-تو باید بری. من چند لحظه دیگه بهت می رسم. ولی الان تو باید بری.
ولی خورشید نرفت. همون طور ایستاد و بدون حتی پلک زدن به کرکس خیره شد. کرکس لحظه ای تماشاش کرد و بعد خندید.
-ای جونور مزاحم سمج! باشه. باشه لعنتی! ولی می نویسم به حسابت. نگران نباش خورشید. همه چیز درسته. مثل همیشه.
خورشید هنوز نگاه نامطمئنش رو از روی کرکس بر نداشته بود. کرکس رفت و شونه هاش رو نوازش کرد و بهش اطمینان داد که جای نگرانی نیست. خورشید نگاه از کرکس گرفت ولی جایی نرفت. تکبال در حالی که هنوز از شدت درد چند لحظه پیش سر گیجه داشت و می لرزید به این صحنه نگاه می کرد. کرکس اومد طرفش. تکبال لرزید. کرکس با مهربونی از شاخه بلندش کرد.
-بلند شو فسقلی. درست یاد گرفتی؟
-بله کرکس گرفتم.
لحظه ای بعد تکبال دوباره بین امنیت دست های کرکس خودش رو جمع کرده بود و انگار از ترس خود کرکس هم همونجا پناه می گرفت. چه عزیز! چه امن! کاش اندازه تمام ابدیت می شد همونجا بمونه! تکبال در اون لحظه جز این هیچی نمی خواست. اینکه دنیا ویران بشه. تموم بشه. هیچ بشه و فقط خودش باشه و کرکس و این دست ها که تکبال وسطشون جا می شد.
-فسقلی!می شنوی؟
تکبال انگار می شنید.
-بله کرکس.
-قواعد بقیه واسه من جذاب نیستن. من می خوامت فسقلی. تو باید همراهم بشی. واسه خودم. به نام خودم. فقط خودم. می فهمی.
-بله کرکس.
-با مادرت بحث نمی کنی. با هیچ کسی بحث نمی کنی. این هیچ بحثی توش نیست. حرف آخر رو نه تو میگی نه اون ها. حرف آخر رو من میگم. من می خوامت فسقلی و تو چه بفهمی و چه نفهمی فرقی نمی کنه. همین اندازه که انجامش بدی بسه. فهمیدی فسقلی؟
-بله کرکس.
-همراه من میشی؟
-بله کرکس.
-تو باید جفت من باشی. جفت من. جفت کرکس. می فهمی؟
-بله کرکس.
-میشی؟
تکبال حس کرد فشاری از دنیای بیرون داره رفته رفته به استخون هاش وارد میشه. هر لحظه بیشتر. باز هم بیشتر. درد. درد. باز هم درد.
-میشی؟ جفت من میشی؟
-آخ بله کرکس بله کرکس.
فشار رفت. امنیت دوباره برگشت.
-حرف هایی که شنیدی به خاطرت می مونه؟
-بله کرکس.
-آفرین عشق من. دلواپس چیزی نباش. آروم باش و تردید نکن که همه چیز درسته. هیچ نشدی برای تو وجود نداره تا زمانی که اینجایی. و هیچ دردی جرات نمی کنه بهت نزدیک بشه تا زمانی که تو هرچی من بهت میگم رو می فهمی. حالا بخواب و خواب پرواز ببین. خونوادهت تا نیمه شب درگیر مهار سیل باقی می مونن. و تو اینجایی. پیش من. بخواب. می برمت آسمون. بخواب فسقلی خودم. فسقلی بی مغز خودم. بخواب.
تکبال بی مقاومت به خوابی عمیق و شیرین فرو رفت. توی خواب دید که دوباره به آسمون و به همون حال و هوای بهشتی رفته. چیز های زیادی دید. بعضی خوب، بعضی بد. بعضی آشنا و بعضی جدید. توی خواب شاد شد، لذت برد، ترسید، درد کشید، جنگید، بی حال و بی مقاومت در کمال ناتوانی جنگید و باخت. و باز هم خسته و خسته و خسته به عمق خواب و جهان ناهشیار و شیرین ناآگاهی فرو رفت.
دیدگاه های پیشین: (1)
حسین آگاهی
چهارشنبه 7 آبان 1393 ساعت 16:26
چرا این داستان نباید درست و حسابی این طوری که من میخوام باشه.
مثلاً یک کرکس فقط به کبوتری علاقه مند باشه نه به خاطر جسمش نه زیباییش و نه استفاده هایی که می تونه ازش داشته باشه.
فقط به خاطر خودش.
به خاطر مرامش عاشقش باشه و چه می دونم با هم دنیا رو فتح کنند؟
من این طوری دوست دارم.
کرکس رو نابود نکنید؛ یک پرنده خونخوار و وحشی که همه چیز رو برای خودش میخواد نه این طوری نه.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
به خدا من هم دلم می خواد اینطوری باشه که شما میگید. خدا می دونه چقدر سعی کردم که بشه ولی… تکبال هم این رو خواست و تصور کرد که جهان می تونه به این سفیدی باشه. کرکسی اون هم نه1کرکس معمولی بلکه1کرکس بزرگ و حسابی توانا و مقتدر عاشق کبوتری اون هم1کبوتر بی پرواز! باورش این بود مثل آرزوی ما. ولی به نظرم لازمه از کرکس دفاع کنم. کرکس تقصیری نداره. گناهکار نیست دسته کم از نظر و نگاه من. کرکس واقعا تکبال رو می خوادش. عاشقشه. شاید با خیلی از پرنده های قشنگ و عشوه ای بد تا کرده باشه ولی در مورد تکبال واقعا خاطر خواهشه. بله کرکس واقعا تکبال رو می خواد فقط مشکل اینجاست که عشق کرکس با عشق تکبال متفاوته. چون این2تا پرنده طبیعتشون با هم فرق داره. تکبال عشق رو کبوترانه می بینه و کرکس به روش و مدل خودش عشق می ورزه. تقصیر کرکس نیست دوست من. تقصیر کرکس نیست که تکبال از حرص ناکامی های زندگیش نخواست تفاوت بین خودش و کرکس رو ببینه. کرکس طبیعتش اینه و این گناهش نیست. شاید خیلی ها با خوندن این داستان به کرکس گناه بگیرن ولی من متهمش نمی کنم. حس می کنم حق کرکس در بینش منفی دیگران ضایع میشه در صورتی که این منصفانه نیست. تازه از نظر من کرکس خیلی هم با معرفته. خداییش همینطوری هم حسابی هوای ضعیف تر ها رو غیر مستقیم داره. تکبال رو هم که حسابی ساپورت می کنه. به کسی نگید ولی این کرکس قصهم رو من اتفاقا دوستش دارم. اما از این کبوتره خیلی خوشم نمیاد. افتضاح زد به سرنوشت خودش و اوضاع این کرکسه. از کرکس چه توقعی میشه داشت؟ تکبال زیادی متوقعه. نتیجهش رو هم می بینه. اگر خاطرتون باشه کرکس هم1جا بهش گفته بود که تو خیلی پر توقعی ولی تکبال توجه نکرد. همون طور که به هشدار های خونوادهش و عمو جغد توجه نکرد. کاش همه چیز ختم به خیر بشه! من هنوز هم امیدم رو از دست ندادم. باور کنید هنوز به نور آخرش امیدوارم. کاش بشه! کاش بشه!.
چقدر دراز شد! ببخشید.
ممنونم از حضور شما.
ایام به کام.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *