***
در میان این همه فریاد،
سکوت اختیار کرده ام.
در میان این همه خنده های مستانه و این همه عربده های بی اختیار،
که گویی برای تبریک پیوستن انسان به جهان توحش سر برداشته اند،
گریه ام را پنهان از چشم های خمار و خواب اندود،
در آغوش سکوتی زخمین، نهان می کنم.
در میان این همه بیگانه،
سرود آشنایی را در ذهن پریشانم مرور می کنم، تا فراموشم نشود روزگار حیات عشق را.
و در میان این همه شادی ها و شادمان های دروغین،
آه زمستانی خویش را در صندوقچه ی دل، محبوس می کنم.
در میان این همه بی درد،
دست بر دهان می نهم تا فریادی از سر درد، سکوت ناگسستنی این دوزخ خاکی را نشکافد.
مبادا یاد آن نازنین،
که در گورستان سینه ام تا انتهای هستی من به خواب رفته، خوابی پریشان بیند!.
*******
دیدگاه های پیشین: (5)
آزاد
شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 10:57
گاهواره ی امن آرزوهایت را
به نیل جاری آرامش می سپارم
آنسوی رود شب …
دستان خدا انتظارت را می کشد .
سلام و سپاس
بسیار زیبا …
همچون همیشه .
پاسخ:
چه زمانه ایست روزگار سیاه ما! نیل امروز در میان توفان تاریک در خود می پیچد و ما،
من و تو،
چه ناپیداییم در میان این سیاهی توفان زده تا بی نهایت. خدایا کو دستانت تا بگیریم و به در آییم از این دیرگاه دهشت؟
پیروز باشید.
حسین آگاهی
شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 12:50
امان از دل ها و محبت هایشان.
امان از آنان که دل را می ربایند و می روند.
امان از کسانی که عشق را در دل ها بیدار می کنند و تا می توانند آتشش را افروخته تر می گردانند اما …
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
تنها سکوت است و باران، پاسخ این درد دیرآشنا.
کاش باران ببارد!. کاش باران ببارد!.
فرشته
شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 14:55
منم میدونم اینجا جاش نیست ولی پس بگو کجا دستم بهت برسه ؟ خطتو که بستی ایمیلم که جواب نمیدی پیامکم که نمیگیری اگرم بگیری جواب نمیدی فقط میمونه اینجا . محض رضای خدا یکی از این درهایی که بستی باز کن بذار باهات حرف بزنم
پاسخ:
من نمی خوام.
فرشته
شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 20:46
داری اشتباه میکنی . خطتو باز کن بذار باهات حرف بزنم . من باید باهات حرف بزنم . تو داری اشتباه میکنی . راهت اشتباهه . اینطوری هر دوتا دنیاتو سیاه میکنی .
پاسخ:
پس می خوایی ارشادم کنی! خیلی ممنون لازم ندارم. در مورد2دنیام اتفاقا الان جفتش سفید تره از گذشته. این دنیام که حسابی چهارچوب و قواعدش درست درمون تره از گذشته ها. اون دنیام هم که باور کنی یا باور نکنی الان حس می کنم خدایی تر از اون زمان ها هستم. می دونی واسه چی؟ واسه اینکه الان خیلی بیشتر مواظب رفتار هام با بنده هاش شدم. درضمن اگر زمانی بخوام کسی رو ارشاد کنم اجازه نمیدم1سال بگذره و قبلش هم به پیشونیش مهر نکبت نمی زنم تا1سال بعد یادم بیاد صحبت لازم بوده نه تهمت و توهین.
اشتباه هم بذار برم راه خودمه بذار اشتباه باشه. نکنه هاطف غیبی اومده گفته من به همین زودی میمیرم میرم جهنم و ارشاد لازم شدم! خاطر ها جمع. اگر خدا مشیت جدیدی نبینه و اتفاق تازه ای نی افته من در حال حاضر نه تنها مردنی نیستم بلکه چند برابر دیروز هام زنده ام و تا جایی که از دستم بر بیاد و اجازه پروردگار باشه به زندگی چسبیدم تا بیشتر زنده بمونم و فعلا که هستم. اگر هم مصلحت خدا جز این باشه و رفتنی باشم که حسابم باشه بین خودم و خودش. در هر صورت ارشاد لازم ندارم ممنون.
خوب، همه چیز درسته. حرف هم بی حرف. گفتم اینجا جاش نیست نشنیدی. پس حالا در حضور تمام شاهد های اینجا میگم. من تا امروز در بخش نظرات اینجا شرط تعیید نذاشتم چون به این کار معتقد نیستم و به نظرم ارزش بازدید کننده هام رو میاره پایین و حس بدی بهشون میدم چون اعتمادشون ازم سست میشه. به اعتقاد من بخش نظرات اینجا باید بدون شرط تعیید و کاملا آزاد باشه ولی اگر باز هم بخوایی مزاحم اعصابم بشی مجبورم برای1مدت هم شده برخلاف میلم شرط تعیید رو در بخش نظرات فعال کنم. پیش از این همینجا گفتم و الان دقیق تر میگم. من نمی خوام حرف بزنم. دیگه بسه. امیدوارم همین اندازه توضیح کافی باشه و دیگه از این چیز ها اینجا نبینم.
ایام به کام.
یکی
یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 08:22
ازت خوشم میاد. ببین اگه دلت نمیخواد مجبور نیستی کامنتارو تعییدی کنی. فقط نشونی مزاحمو بده به سیستم تا طرفو بذاره تو صف ول معطلی. اگه بخوای خودم راهشو یادت میدم. هی این تکبالو جون هرکی دوست داری منتر ی عوضی نکن. اون فرشته بیچاررو بستی ب نخ اون دختره پریسا که نخه پاره شد و فرشته داشت میرفت ب مات. اون آدمبرفی طفلکو هم که گره زدی ب دم اون پروانه ایکبیری بهارندیده که چارتا گل دید یادش رفت کی از وسط زمستون جمعش کرد تا حروم نشه و رفت گم شد و حال باباجانو گرفت. حالا هم نوبت اینه. ببین رحم کن این تکبالو نپیچونی ب وزوز ی خرمگس بخدا گناه داره. هم این تکباله گناه داره هم خواننده های داستانات گناه دارن. بخدا من بعد از تموم شدن داستانات از حرص ی روز کامل منگ میزنم نکن اینطوری دیگه. هی زودتر بنویس که منتظرم. زود باشیا, زود بنویسیا, منتظرما, فعلا بای.
پاسخ:
سلام جناب یکی.
یعنی حتما باید اینجا1چیزی بشه تا صدای شما دربیاد! بی صدا میاین میرین جناب یکی! دلم تنگ میشه هر از چندی1چیزی بگید آخه.
ای بابا مثل اینکه دل پر دارید از شخصیت های قصه های من. تقصیر پروانه و پریسا نبود که فرشته و آدمبرفی حالشون گرفته شد جناب یکی. فرشته و آدمبرفی باید چشم هاشون رو باز می کردن که نکردن و عاقبت این مدلی شدن که نباید می شدن. زمانی کسی بهم می گفت عیار دل خیلی بالاست. مواظب باش دست کی می سپاریش. اگر عیار دل رو بشناسیم و حواسمون جمع باشه این چیز ها پیش نمیاد. نه به مات میریم و نه حالمون گرفته میشه. تکبال هم باید حواسش باشه. اگر اشتباه کنه تقصیر خودشه. فرشته و آدمبرفی دیگه عبرت گرفتن. تکبال هم یاد می گیره. نگران نباشید جناب یکی. این ها داستان هستن. داستان هایی از1ذهن نابلد که نویسنده نیست و فقط خوشش میاد کاغذ، یعنی صفحه مانیتور سیاه کنه و بذاره اینجا. عصبانی نشید. راستی بابت حضورتون خیلی زیاد ممنونم.
ایام به کام.