***
حتی نمی توانم بنویسم،
نمی توانم.
در این کابوس طوفانزده کس نیست،
هوا نیست، نفس نیست.
چقدر دلم گریه می خواهد!،
کاش اشکی بود!.
و در این طوفان ساکت، که می بَرَد روح مرا تا آن سوتر از عدم،
تنها یک نقش، یک نفس، یک نوا،
کاش حقیقت باشد!،
چه کسی می داند!،
شاید تو بدانی،
تو که مثل من، صداقت شفاف باران را می شناسی.
آه ای همراه دلتنگم که برای دیدن رویای آن هوای آشنا در خاطره هایت مهتاب را می جویی!،
برایم از فردای سپید، قصه بخوان.
از انتهای سپید شبانگاه،
از بازگشت ققنوس صبحرنگ جهان رویاهای من و تو.
با نام عشق.
با من بگو ای تجسم سکوت یلدای جاویدان من!،
با من بگو.
تمام وسعت سکوتی را که هرچه فریاد کشیدم نشکست،
تمام عمر تاریکم را،
در جستجوی این کلید مانده در عدم،
جاده های خسته و به خواب رفته ی سرزمین فراموش ناکجا را تا انتهای فراموشی،
تا بنبست هیچ،
تا ترجمان شب،
قدم به قدم، وجب به وجب،
ذره به ذره گشتم.
با من بگو کجاست این راه نرفته،
که تو رفتی و به صبح پیوستی؟
من در کدامین توقف گاه تاریک،
در کدامین کابوس شب نشان،
در کدامین خیال محال از تو جا ماندم!؟
با من بگو،
بگو در دفتر سیاه من، چه بود،
که تو ستاره ی آسمان شدی و من غبار خاک!؟
آه! ای خاطره ی شفاف!،چقدر اینجا بی تو یلداییست!.
***
دیدگاه های پیشین: (2)
آزاد
چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت 09:33
صبح را به تلاوت بنشین …
سطر به سطر آسمان را مرور کن
میدانم …
گمشده ات واژه ای درخشان است
که در افق امید پدیدار خواهد شد .
سلام
مثل همیشه بدیع و زیبا
امید که غم راه خانه ی قلب شما را از یاد ببرد .
پاسخ:
سلام دوست سفید من.
به راستی کاش چنین باشد! جدی اگر این پیشگویی شما درست باشه، تمام خدا رو ستاره بارون باید کنم. یعنی این شب تموم میشه؟
خدایا! خدایا! خدایا! خدایا! خدایا!
حسین آگاهی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 ساعت 17:18
سلام.
مثل شما صداقت شفاف باران را نمی شناسم اما شک ندارم که احساس می کنم دنیایم روز به روز دارد کوچک تر می شود.
********
اگه تونستید یه سری بزنید خوشحال میشم.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
به خدا من میام ولی نمی فهمم چرا اینطوری میشه. امشب دوباره امتحان می کنم بلکه وب شما باهام آشتی کنه.
ایام به کام.