سلام به همگی.
راستش این اواخر1طوری شدم که اگر اینجا رو زود به زود آپ نکنم انگار1چیزیم هست.
امشب هیچی ننوشتم. ذهنم فلج و بی حسه امشب. ولی دلم عجیب می خواست1چیزی اینجا بذارم.
اینکه می ذارم نوشته خودم نیست ولی من خیلی دوستش دارم. انگار حرف های آخرینیه که زمانی، ماه ها پیش، باید می زدم و نزدم. مهلتش نبود، جاش نبود، یا من اینقدر حالم بد و روانم پریشون بود که نگفتم. حالا اینجا میگم بلکه خاطرم رو فریب بدم تا جمع بشه که خوب این هم از این. گفتم و خلاص.
این نوشته ها رو دوست دارم. اینجا می ذارم فقط چون دلم می خواد گفته باشمشون. شاید به هیچ کس حتی به شما. شاید به خودم. برای خودم می نویسم و به خودم نصیحتشون می کنم تا فراموشم نشه. برام تفاوتی نداره این کارم درسته یا غلط. فقط انجامش میدم. فقط می نویسم به خاطر خودم. برای خاطر خودم. برای خاطر دل خودم. برای خاطر جمعی خاطر خودم. می دونم به نظر شما ها پراکنده گفتن میاد گفته های من. انتظار ندارم کسی بگیره چی میگم امشب. همین اندازه که خودم سر در میارم از پراکنده های خودم امشب برام بسه.
معذرت می خوام از همه که اینجا اینجوریه ولی من مدل دیگه ای بلد نیستم.
بذار این خط ها رو که از جای دیگه برداشتم بذارم اینجا و خلاص.
***
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده …
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر”فقط یه شوخی بود” هست.
یک کم کنجکاوی پشت “همین طوری پرسیدم” هست.
قدری احساسات پشت “به من چه اصلا”هست.
مقداری خرد پشت “چه میدونم” هست.
و اندکی درد پشت “اشکالی نداره” هست.
***
من به خصوص با بعضی هاش بد موافقم!
ایام همگی به کام.
دیدگاه های پیشین: (3)
آزاد
سهشنبه 28 مرداد 1393 ساعت 08:29
سلام
دل نوشته های شما و این متنی که ازش یاد کردید
بسیار زیبا و پر مفهوم و کاربردی بودند . امید که همیشه مد نظر باشند .
تشکر فراوان
پاسخ:
سلام دوست عزیز من.
بله کلمات هر طوری که چیده بشن برای ما حرف هایی بیش از اون که نشون میدن دارن اگر دقیق تر به اعماقشون نگاه کنیم.
پاینده باشید.
sepanta
دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 08:43
سلام پریساجان
آره، این متن خیلی قشنگیه . به نظرمنم به شدت درسته
پاسخ:
سلام آشنا.
کاش بعضی جا هاش درست نبود ولی…
بیخیال.
ایام به کام.
میثم
سهشنبه 21 بهمن 1393 ساعت 12:03
mediafire
بهترین گزینه اس تا 500 گیگ فضا رایگان و غیره . لینکش هم مستقیمه
https://plus.google.com/101403848948505346975/posts
پاسخ:
ای کاش این جاز بی معرفت باهاش راه می اومد! متاسفانه نمیشه. احتمالا هیچ راهی جز خریدن فضا واسهم نمی مونه. 1کمی دیگه بگردم بلکه جایی واسه کتاب های من باشه ولی به نظرم نیست.
شادکام باشید.