من هستم و آه!

***

آنچنان تشنه ی عتش خورشیدم،
که باران، از سوزش عتشم شعله ور می شود!.

آنچنان ساکن کوی خاطراتم،
که خواب از نگاهم در به در می شود!.

خدایا!
پس کو انتهای یلدای بی انتهای من!؟

خدایا!
پس کو ترجمان ضجه های بی صدای من!؟

امشب،
باز یلدای جنونی دیگر است و سیلاب خونی دیگر.

بی مهر!، بی ماه!،
باز شبانگاه است و من هستم و آه!.

*******
دیدگاه های پیشین: (1)
آزاد
پنج‌شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 11:27
تشنگی را تشنه خواهم گذاشت …
تا چشمه ی چشمانم می جوشد .

تشکر وافر
از این سروده ی حزین و زیبا

پاسخ:
می بارم از همیشه تا همیشه، تمامی رویا هایم را که زمانی به رنگ حقیقت بودند و اکنون تنها خیس بارانند!
پاینده باشید دوست من.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *