***
کاش می شد برای لحظه ای،
تنها برای لحظه ای، ناخدای کشتی بی توقف زمان باشم!.
در دریای سراسر، تلاطم سرنوشت بی ساحل من،
تو در کدامین خاطره ی سرگردان، پشت سر مانده ای!؟
سوار بر کدامین موج بی آرام، به آرامش رسیده ای!،
بی من!؟
در ساعت سیاه کدامین شب غفلت،
تو را در روزگار فاجعه جا گذاشته ام!؟
میهمان ابدی یاد نمناکم!،
امشب، شب قحطی ستاره است!،
می بینی!؟
مرغان دریا تو را دیده اند،
که سوار بر بال دعایی آه اندود و باران خورده،
در سپیدی حاله ای به رنگ یاد،
چه خوشبخت و سبکسیر بودی به سوی بلندترین بلندای آسمان!.
و در شبانگاهی که بر شانه های غفلتی کور،
می رفتم تا قهقرای درد،
از پس لحظه های آه اندود و از آن سوی خاطرات به شبنم نشسته می دیدم،
که تو یگانه فاتح آسمان بودی.
و باد،
رد پایت را با احترام، از جای جای تقدیر بی ارزش من به یادگار، برمی داشت.
و امشب،
ستاره ها از پشت ابرهای تاریک، در انتظار بیداری مهتاب،
داستان پیوستنت به صبح را،
در گوش هم به طنینی بی آواز، باز می خوانند.
همان داستانی که در قفایت فرو بارید، از مژگان تاریکم،
و نقش شد بر لوح سیاهی که زمانی نامش دل بود.
کاش می شد برای لحظه ای،
تنها برای لحظه ای، ناخدای کشتی بی توقف زمان باشم!.
*******
دیدگاه های پیشین: (6)
مراد
شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 07:24
دوستان بخاطر بیکاری مجبورم که کتابخانه شخصی کوچکم را بفروشم بنده نزدیک به 45 سال سن دارم و در این مدت 500 جلد کتاب را جمع آوری کرده ام که بخاطر احتیاج به پول میخواهم این 500 جلد را یکجا بفروشم البته میدانم که کتابهایم زیاد نیست دلیل آن پس ندادن کتاب هایم توسط دوستان و اقوام دور و نزدیک بوده است وگرنه من باید نزدیک به 5 هزار کتاب داشته باشم. از دوستان خواهش میکنم که اگر مشتری با انصافی سراغ دارید که میتواند این 500 جلد را بصورت خدا پسندانه ای بخرد این وبلاگ را به ایشان معرفی کنید. دوستان عزیز لطف کنید و به دوستان و اقوامتان در باره کتابخانه کوچک من صحبت کنید شاید بلاخره خریداری پیدا شد و من را از این بی پولی و بیکاری نجات داد … سپاسگزار هستم
http://35salkatab.blogsky.com/
http://35salkatab.blogsky.com/
پاسخ:
اگر نگاهی برای خوندن خط های کتاب هاتون داشتم خودم می خریدم. به روی چشم. معرفی می کنم. امیدوارم مشکل شما هم هرچه زود تر حل بشه.
آمین.
آرشید
شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 08:50
سلام
و سپاس
دوست زیبا نگار .
http://sarvina.blogsky.com/
پاسخ:
سلام دوست من.
ممنونم از لطف شما.
پاینده باشید.
حسین آگاهی
یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 10:56
سلام. واقعاً کاش می شد قطار زمان رو نگه داشت.
ساعت برنارد یادتونه؟
هر وقت دلش می خواست دکمه اش رو می زد و زمان متوقف می شد.
کاش ما هم یکی از این ساعتا داشتیم.
متنتون هم طبق معمول بی نظیر بود.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
قطار زمان متاسفانه دستگیره خطر هم نداره که بشه کشیدش. واسه توقفش هیچ راهی نیست. هیچ راهی. پس بدویم که جا نمونیم. ساعت برنارد. کاش می دونستم دکمه عقب بر هم داشت یا نه. گاهی خیلی دلم می خواد1جا هایی از عمرم رو ویرایش کنم. کاش می شد برگردم عقب و اصلاحش کنم! نمیشه. کاش می شد!.
ممنونم که به من و به نوشتهم لطف دارید.
پاینده باشید.
Sepanta
دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 11:44
سلام صابخونه
مرسی خیلی خوب نوشتی .
چقد از کامنت این دوستمون در مورد 500 جلد کتابی که برای فروش داره ؛ ناراحت شدم . لعنت به این مکان و زمانی که توش گیر افتادیم . رفتم وبلاگشون رو هم دیدم و …… خیلی بیشتر متاسف شدم .
پاسخ:
سلام آشنا.
من هم خیلی متاثر شدم. کاش می تونستم تا همهش رو خودم می خریدم. به خدا اگر می شد می کردم. این زمان و مکانی که ما توش گیر کردیم مثل1تونل بدون هواست که نه میشه از توش برگشت و نه تموم میشه. از ما که گذشت، کاش نسل بعد از ما زود تر به انتهاش برسن تا هوا واسه تنفس داشته باشن.
نباید این ها رو بگم. از دیدن آگهی فروش کتاب های این دوستمون به خدا هنوز دلم گرفته. کاش دستم می رسید تا کاری کنم!
sepanta
سهشنبه 7 مرداد 1393 ساعت 07:49
قشنگ گفتیا ، تونل بدون هوا ! بدجایی گیر افتادیم . آره، خداکنه واسه نسلهای بعد از ما همچین مشکلاتی وجود نداشته باشه . کاش این مشکلات وجود نداشتن ، بیکاری ، بی پولی ….
پاسخ:
و این تونل ظاهرا دراز تر از اونه که با دعای ما به انتها برسه.
بله کاش مشکلات نبودن. خیلی چیز ها هست که اگر نبود زندگی نه قشنگ تر، بلکه راحت تر می شد. در موردش نه میشه و نه درسته که اینجا حرف بزنم. پس نمی زنم.
شاد باشید.
Sepanta
دوشنبه 13 مرداد 1393 ساعت 20:06
منم خیلی وقتا همین حس رو دارم . اینقد این تونله طولانیه که فکر میکنم با دعا یا هر چیز دیگه ای هم اتفاق خاصی نمیافته و به قول معروف فرجی نمیشه !!!
پاسخ:
موافقم. درسته. تا چشم کار می کنه و عقل می رسه فرجی در کار نیست. نه. نمیشه.