باز هم…خاک.

***

در تاریک ترین ژرفای شب،
آنجا که قلب زمان هم نمی تپد،

و عدم، آرام و ابدی، تا ابدیت،
هستی را در بر می گیرد با دست های خاکستری،

آنجا که همه چیز،
همه چیز، بی معناست،

هرچه که هست،
آنجا که بودن بی معناست،

یک نفر باز،
به میهمانی خاموش این سرای سیاه می رود!.

شاید پس از او من باشم یا تو،
چه کسی می داند؟

چه کسی می داند که چیست،
راز این سرای تاریک عدم؟،

به راستی چیست،
در پس این مرزهای تاریک و ناگذر؟،

کجاست آن سوی این سراپرده ی خاکستری؟،
این منزلگاه میان هستی و عدم؟،

خاک!.

*******
دیدگاه های پیشین: (2)
معمار
جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 19:29
سلام.

خاک نزدیکترین همنشین و مونس لحظه های ابدی ماست.

دیشب یه خواب دیدم یه جورایی تعبیرش میشد که زود به خاک میرسم. حس تو خواب حس خوبی نبود اما تو بیداری فقط باعث شده کمی کارهای عقب مونده رو جلو بندازم. فقط همین.
http://Darodivarsara.blogsky.com
پاسخ:
سلام.
همه ما دیر یا زود به خاک می رسیم. معتقد هاش از خاک به خدا می رسن و باقی نمی دونم شاید همونجا توی خاک به آرامش ابدی برسن. ولی تا خاک، همه مشترکیم. زمانی کسی می گفت سعی کن تکلیف های جا مونده نداشته باشی. طوری درس و مشقت رو حاضر کن که انگار تمام فردا هایی که میاد امتحان داری. اینطوری شب امتحان مثل پر سبکی. کاش اون زمان فهمیده بودم! اگر می دونستم الان اینهمه تکلیف جا مونده روی دوشم نبود. هست و من دیگه نه حال انجام دارم و نه همتش رو و با عرض معذرت نه…رو.
خواب ها از اعماق ناخودآگاه میان. بهشون اعتمادی نیست. به خدا توکل کنید.
ایام به کام.
معمار
دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 00:26
پریسا خانم قضیه چیه که دارین منو دعوت به توکل می کنید! شما که با خدا قهر بودین؟؟؟!!

البته سوال نبود و فقط تعجب بود. میدونم که رابطه قشنگی با خدا داری فقط میخوای کسی از رابطه ات با محبوبت مطلع نباشه!

پاسخ:
سلام.
ممنونم از حضور شما.
ایام به کام.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *