کاش می دانستم!

***

کاش می شد دید،
تمامی تاریک احساس های ناشناس را!،

کاش می شد دید!.

کاش می شد پرید،
تمامی غربت این سکوت بی احساس را!،

کاش می شد پرید!.

در شریان های روح زمان،
تا انتهای رفتنش، سرود سرد سکون جاریست،

کاش می شد شنید!.

خاکساری یلدایی تمامی لحظه های سیاه این خزان ابدی را تا سرآغاز خوابی به تیرگی عدم،
امید فردا سراب ترین سراب این گاه بی فرداست،

کاش می شد برید!.

در غُبارینراه شب آلود تردید،
از امشب تا همیشه سرگردان مانده ام.

تنها یک قدم است،
انتخاب مسیر تمامی این سال های فرو در مِه ناپیدایی،

که گذشتگان خاموش ما،
آن هایی که همراه دیروز، رفته اند، آینده اش می خواندند.

تنها یک قدم،
تنها یک لحظه،

تنها یک بار!.

و من در کجای این قمار تاریکم؟
برنده نیستم، می دانم.

ولی چقدر؟،
چقدر باخته ام در این بازی دیرپای؟.

شاید آنقدر باشد که تمام برگ های افتاده به پای خزان،
با طنین غمناک و شکنندهشان برای هم قصه اش را بازگویند.

نه،
بیش از این هاست.

بیش از این،
بسیار بیش از این باخته ام!.

آنقدر که تمام شب های هستی، تا آن سوی ابدیت،
برای تعزیت روحم سیاهپوش باشند.

آنگاه که در طوفان فاجعه وداعت را صبور بودم،
تا سربلندی خویش را نفروشم به دست ویرانگر سرنوشت،

من عشق را باخته ام!،
من بهار را باخته ام!،

من تو را باخته ام!،
کاش می دانستم!.

*******
دیدگاه های پیشین: (3)
نادم
پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 10:04
در این روزهای پر تپش و پر التهاب، هر ثانیه انگار قلبی است در سینه ساعت… که می تپد به شوق دیدن تو!

ضربانی اگر هست-آری- به شوق با تو بودن است!

لحظه ای که شوقی برای تپش ندارد، مرده است انگار بدون تو!

زمانی که تمام لحظه ها-بدون تو- بمیرند، نه تنها لحظه ای، ساعتی، روزی و شاید سالی مرده… بلکه انسانی مرده است!!!

انسانی که تمام هستی اش را گره زده به بودن تو… به عشق تو…

آری! زنی هست که تمام هستی اش را گره زده به بودن تو…

زنی که در هوای عاشقی، تو را نفس می کشد!
http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com
پاسخ:
عشق! چیست این حدیث تاریک و دردناک!؟ کاش می شد از دل خویش نیز تبعیدش کنم، به وادی فراموشان. همانجا که خود روزی تبعید شدم، برای همیشه.
آرشید
پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 10:04
کاش می شد …
کاش را تفسیر کرد .

سلام و سپاس
بسیار زیبا و تاثیر گذار .
http://sarvina.blogsky.com/
حسین آگاهی
پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 13:32
سلام.
وای نمی دونم چی باید بگم؟
همه اش حرف دل من بود. همه اش.
مخصوصاً این جمله:
امید فردا سراب ترین سراب این گاه بی فرداست،
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
کاش اینطور نبود! کاش این حقیقت نداشت و کاش این حقیقت حرف دل شما نبود! دلم نمی خواد حرف هیچ دلی این واقعیت تاریک باشه.
پیروز باشید.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *