***
آن دورها،
در ورای خورشید،
در فراسوی سرزمین مهتاب،
در آن سوی آسمان،
کمی پایینتر از خدا،
آن دورها، جایی هست،
که دست های نور، بر خاک الماسگونش بذر فرشته می افشاند.
و ستارگان آسمان همیشه درخشانش،
در نگاه، منزل می کنند.
آن دورها جایی هست،
که به جشن عروسی درختان شکوفهپوش، ماه، نغمه ی نور، می سراید.
و تمامخاک،
تا تولد مهر، از آواز شفاف مرغان زرینپر رویاهای کودکان، تر می شود.
آن دورها جایی هست،
شفافتر از خیال،
آنچنان شفاف،
که درون خواب شیشه ای ماهی ها را می توان دید.
آنچنان شفاف،
که گوش، از صدای سیال موسیقی پر پریان، سرشار است.
آن دورها جایی هست،
که آسمان، هر شبانگاه، خود را به آغوش نوازشگر امواج دریا می سپارد تا بوسه بارانش کنند.
آن دورها جایی هست،
جایی از جنس سحر،
جنسش از جنس سر انگشت محال،
جنسش از جنس درخشندهترین رویاهاست.
آن دورها جایی هست،
که جدا از اینجاست.
آن دورها جایی هست،
همه ی ستاره های بی نشان می دانند.
آن دورها جایی هست.
هم سفر!، باید رفت.
*******
دیدگاه های پیشین: (9)
نادم
یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 08:55
گویند که گرد مَه، زمین میگردد
دور فلک و عرش برین میگردد
خورشید، جمال مجتبی را دیده است
حیران شده است و این چنین میگردد
میلاد دومین اختر تابتاک آسمان ولایت مبارک
http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com
پاسخ:
سلام دوست من.
امیدوارم این تولد برای شما شروعی شاد و تولدی دیگر باشه! آرامش روح شما دعای منه.
ایام به کام.
آرشید
یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 09:13
آن دورها جایی هست،
شفافتر از خیال،
آنچنان شفاف،
که درون خواب شیشه ای ماهی ها را می توان دید.
سلام
بسیار زیبا و سرشار از نو آوری
سپاسگزارم .
http://sarvina.blogsky.com/
پاسخ:
سلام دوست عزیز من.
وااای! چه وب عالی دارید! اونجا بخش نظرات نبود پس اینجا میگم. انگار توی فضای نوشته های شما خط به خط قدم می زدم. انگار دنیاش جدا بود. دلم می خواست از صفحه مانیتور رد بشم و برم اون تو. اونجا، توی اون دنیا، هیچ کسی نبود. بدون بخش نظرات حس می کردم فضا از کلمات خالیه و من که دارم توی اون جهان می چرخم دیگه خودم نیستم. چیزی بودم فارغ از کلمات و فارغ از باقی فضای واقعی جسم سنگین و مزاحمم. سکوت بود و حس. نوشت های شما برای من کلمه نبودن. انگار تمامش حس بود که فقط باید داخلش شنا می کردم و غرق می شدم و می فهمیدمش. باور نمی کنید، حتی عطر مخصوص اون دنیای خاص رو هم حس می کردم. نه مثل عطر های مادی. هواش، عطرش، ماهیتش فرق داشت. دارم پراکنده میگم می دونم.
این احساس واقعی من در زمان خوندن پست های شما بود که سعی کردم با گویا ترین کلمه ها توضیحش بدم. ادامه بدید. خیلی قشنگه. چه خوب کردید وب زدید. واسه خودتون و واسه افرادی مثل من که لازم داریم گاهی از شیشه مانیتور کامپیوترمون رد بشیم و از این دنیای حقیقی با واقعیت های به شدت واقعی و به شدت واضح و ملموسش رها بشیم و پرواز کنیم.
پرواز!
پرواز!.
پاینده باشید.
آرشید
یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 16:19
دوست گرانقدر و عزیز
سپاسگزارم از محبت شما … و موجب افتخار که حس خوبی داشتید از دیدار آثار کوچک و ناخوانای من …
من هم حس خوب و وصف ناپذیری از خواندن آثار شما پیدا می کنم … و امیدوارم این ریز نوشته ها تا همیشه لایق نگاه پر مهر شما باشد . بابت بسته بودن نظرات عذر خواهی می کنم … و امیدوارم بر حقیر ببخشید .
برای شما موفقیت و سلامت توام با آرامش آرزومندم …
باز هم سپاس … گرامی .
http://sarvina.blogsky.com/
پاسخ:
اتفاقا بسته بودنش جهان وبلاگ شما رو برام رویایی تر می کنه. خیلی از فضای دور از کلماتش خوشم میاد. کاش می شد جهانی رو که مجسم می کنم برای شما نقاشی می کردم! اگر می تونستم! بیخیال.
نوشته های شما قشنگن. ادامه بدید.
ایام به کام.
معمار
یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 21:13
چقدر علاقمند رفتن هستی؟! در ماندن چه نکته بدی است که در رفتن نیست؟
پاسخ:
زیاد مانده ام در میان این خاک تاریک.
خسته ام از خاکی شدن. تشنه پروازم.
باید رفت به سوی صبح.
معمار
یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 22:34
داستان ماهی سیاه کوچولو رو خوندی؟ صمد بهرنگی خالق این داستان در واقع همین حس رفتن همیشگی رو ترسیم کرده . تجربه خوبیه اگر نخوندین حتما پیداش کنین بخونید. فک کنم کتاب صوتی هم داره
پاسخ:
خوندمش.
قشنگ بود.
ممنون.
شاد باشید.
حسین آگاهی
دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 01:09
سلام. من بعد از مدتی برگشتم.
خیلی زیبا بود.
م. آزاد هم میگه: باید عاشق شد و رفت.
فعلاً کلی پست نخونده از شما دارم حتی همینم باید بیشتر روش فکر کنم و نظر دقیقمو بگم.
موفق باشید.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من. خیلی خوش اومدید.
خیال می کردم تا آخر تابستون شما رو نمی بینم. خوشحالم که این خیالم اشتباه بود.
ممنونم از حضور شما.
ایام به کام.
علیرضا
دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 08:30
سلام و درود
حال و احوال؟ خوب هستید؟
من بعد از هر مدتی میام وبلاگ تغییر کاربری داده، وقتی که با وبلاگتون آشنا شدم درمورد کتابهای گویا بود. بعد از یه مدت اومدم دیدم بیشتر داستانهاتون رو مینویسید، و حالا که میام میبینم مجدداً تغییر پیدا کرده موضوع.
خیلی خوبه. تنوع چاشنی زندگیه.
ذوق ادبی ات واقعاً حرف نداره. موفق باشی تو این عرصه.
خیلی خوشحال شدم بعد از مدتی وبت رو دیدم.
یاحق
پاسخ:
وای خدای من از این غافلگیری های خوشایند بیشتر بهم بده!
سلام دوست قدیمی! وای خیلی خوشحالم دوباره می بینمتون خیلی! کاش می شد احساس رو هم نوشت وگرنه من الان1عالمه جیغ می نوشتم از شادی. اینجا هنوز هم من کتاب های صوتی می ذارم. امکان نداره کتاب رو بیخیال بشم. فقط اینکه از اون زمان تا امروز، به اندازه1عمر اتفاق پشت سر گذاشتم که البته این خاصیت زندگیه. سیر اتفاقات در کنار کتاب های اینجا چیز های دیگه هم طلبید که کمک می کنن من سبک تر باشم. واسه همین حالا اینجا چیز هایی جز کتاب هم پیدا میشه. اینجا تنها جاییه که هرچی و واقعا هرچی دلم می خواد می تونم کنم و بگم. اینجا رو خیلی دوست دارم. ممنونم از لطفی که بهم دارید. خیلی خیلی خوشحالم که من و آنسویشب رو فراموش نکردید. همیشه و همیشه همینقدر و بیشتر از این شاد میشم از دیدن شما.
ایام تا همیشه ایام به کامتون.
Sepanta
چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 11:56
سلام پریسا جان ؛ حالت چطوره ؟ خوبی ؟
فوق العتده عالی بود ؛ مرسی
پاسخ:
سلام آشنا. شکر خدا بد نیستم. باز هم معذرت می خوام از اینکه جواب هارو دارم اینهمه با تاخیر میدم.
ممنونم از لطف شما، از حضور شما و از تحمل شما.
پاینده باشید.
sepanta
سهشنبه 31 تیر 1393 ساعت 02:41
سلام دوست جونم
خوشحالم که پر انرژی می بینمت .
پاسخ:
سلام آشنا. ممنونم از لطف و از حضور شما.
خوشحالم که هستید.
ایام به کام.