***
در محضر خورشید، چه تاریکم،
وقتی تو نیستی!.
گوش کن،
صدای خنده های رفیقان لبخند را می شنوی؟
طنین صبح را که آنها،
و فقط آنها می شناسند،
گوش کن،
ندای زندگی را از ورای این چهاردیوار خموش و این در کوچک همیشه بسته می شنوی؟
آواز مرغانی که این همه آشنایند با آسمان،
با بهار، با پرواز.
گوش کن،
نغمه های همسایگان خورشید را می شنوی؟
سرودهایی که تابش های بهشتین خورشید سحر را می سرایند،
صبح را، بهار را می سرایند.
گوش کن،
بهار، بیرون این چهاردیوار خزانزده چه سبز و فرشتهسان می خرامد!.
خورشید، در پس این سقف شب اندود عزیز،
در ورای این یلدای جاوید، چه جاویدان می درخشد!.
گوش کن،
اینهمه سرور، این همه شور، این همه نور را می شنوی؟
بیرون این چهاردیوار عزیز،
همه و همه میهمان بهارند.
بیرون از این یلدای پناهدهنده،
همه و همه در محضر خورشیدند.
و من،
تنها من،
یگانه ساکن این چهاردیوار عزیز،
یگانه پناهنده ی پنهانی این سقف شب اندود،
خسته، ویران،
نابود،
یگانه بیگانه ی این شبنشینی سحرگاهی،
تنها وارث این یلدای جاویدان،
تاریک، خاموش،
بی نشان،
در محضر خورشید، چه تاریکم،
وقتی تو نیستی!.
*******
دیدگاه های پیشین: (6)
نادم
پنجشنبه 12 تیر 1393 ساعت 17:37
چه دل قشنگی داری تو… چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه
http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com
پاسخ:
سلام دوست عزیز.
شما لطف دارید.
کاش دلم به همون صافی و سفیدی بود که شما می بینید! ولی این شفافیت مال پاکی نگاه شماست دوست من. باور کن.
ایام به کام.
ستایش
جمعه 13 تیر 1393 ساعت 17:09
سلام خدایا… بنا کردم عشق را و دعا کردم مجنون بودنش را. اجابتشش با تو…
پاسخ:
سلام.
عشق، دعا، خدا، اجابت!…
عمریست دست های خسته ام را رو به آسمان نگاه داشته ام، و وعده می دهم تشنگی سرکش روح زخم خورده خود را به رسیدن قطره ای از باران اجابت. هنوز تشنه ام. هنوز به انتظار اجابتی هستم که شاید هرگز نیاید. هنوز هستم.
و امروز،
چنان دلتنگم از این سکوت صبور خدای اینهمه دعا، خدای عشق، خدای اجابت،
که شاید حتی خدا هم نمی داند وسعت خستگیم را.
mehrdad
شنبه 14 تیر 1393 ساعت 11:45
سلام نظر منو جواب ندادی؟؟؟
هم آدرس اسکایپ گذاشته بودم هم ایمیل
mehrdad.foadian
mehrdad.foadian@gmail.com
http://www.shabhayetalaee.blogfa.com
پاسخ:
سلام دوست عزیز.
نظر شما رو جواب دادم، به وبلاگ شما هم اومدم و باز هم دارم پشت سر هم میام، لینکتون هم کردم. مگه ندیدید؟
شما کار های قشنگی دارید. ادامه بدید. مطمئنم ادامهش بهتر هم خواهد بود.
پاینده باشید.
ستایش
شنبه 14 تیر 1393 ساعت 16:48
بزرگترین لذت در زندگی ، انجام کاریست ، که دیگران میگویند” نمیتوانی
انجام بدهی ” . . .
*
http://www.sokootefereshteh.blogfa.com
پاسخ:
موافقم.
خیلی زیاد.
ایام به کام.
sepanta
دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 08:36
خیلی خوب نوشتی، آفرین پریساجان . اینم مال قدیم بود ؟ یاجدیده ؟
راستی ، فرشته رو فراموش نکردما، ادامشو گذاشتم برای وقتی که مشکل نتم برطرف بشه و باکامپیوتربتونم بخونمش . با موبایل خوندنش سخته .
پاسخ:
ممنونم آشنا.
قدیم و جدید چندان فرقی نداره آشنا. این ها توصیفات حال این شب هام هستن.
فرشته هم شما رو فراموش نکرده. براش دعا کن آشنا.
پاینده باشید.
sepanta
سهشنبه 17 تیر 1393 ساعت 08:39
همیشه براش دعامیکنم و شادی وسلامتیش رو ازخدامیخوام .
پاسخ:
ممنونم. ممنونم آشنا.
سربلند باشید!
سلام.
نمی دونم چرا از بین این همه پستی که آوردید این رو انتخاب کردم.
حالا که دوباره خوندمش نمی دونم چی باید بنویسم فقط می نویسم که زمان و تنها زمان شاید کمی التیام بخش باشه اون هم البته شاید.
سلام دوست من.
نمی دونم التیامی هست یا نه. زمان تا امروز نتونست برام کاری کنه. کاش فردا ها بتونه! شاید من ضعیف باشم. شاید اندازه ای که لازمه قوی نبودم و نیستم. مایه تأسفه ولی این دست خودم نیست.
کاش بود!
ایام به کام شما.