سلام به همگی.
دلم خواست بنویسم. فقط دلم خواست بنویسم و وقتی دوباره خوندمش دلم خواست به جای این که حذفش کنم بذارم اینجا.
دیگه نمی خوام حرف بزنم.
امروز منبر نمیرم. دفعه بعد تلافی می کنم.
***
تمام حضور شب را از آغاز، تا پایان،
با مرکب ساکت سکون، طی کردم.
تمام شب را از آغاز، تا پایان!.
از میان سایه های خسته ی کابوس های شب آلودی، که خون رویاهای صبحرنگم را،
در جام های شرم آگین، تا انتها سر می کشیدند،
صبور و ساکن و سرد، گذشتم.
چنانکه گویی نمی گذشتم.
از زیر سقف کوتاه بلندای آسمان، که دور از چشم خواب آلود خواب،
خم شده بود تا خاک ستاره های عزیزش را برای آخرین بار، ببوسد،
سیاه و درد اندود، اشک را گریه کردم،
چنانکه گویی نبودم.
بر مزار پیر شباب خویش،
غبارین، نشستم،
چون قطره اشکی داغ، از سرمای آه حسرتی سوزان،
که نقش نمناک –کاش- را در خویش، جاودانه ساخته بود.
چنانکه گویی از ازل، خاک آفریده شده ام، نه از خاک.
و عشق!،
یگانه یادگار جاویدان همتی استوار،
که در جایی از تاریکی ناکجا،
همچون شیشه ی خواب های شیشه ای کودکی کوچک من،
با تبر حقیقتی بُرّان،
بی صدا شکست و تمام شد.
چنانکه گویی مثل لبخندهای خاکی من،
از ابتدا خواب بود،
و عشق!،
این یگانه یادگار جاوید آن زمان تلخ و شیرین بی خبری را به باد، می سپارم.
***
ایام به کام.
دیدگاه های پیشین: (8)
sepanta
پنجشنبه 22 خرداد 1393 ساعت 07:55
سلام،صبحت بخیر
خوب کردی شعرتو گذاشتی. قشنگ بود،مرسی
پاسخ:
سلام آشنا.
نمی دونم چرا گذاشتمش. شاید چون دلم گوش می خواست واسه شنیدن. شاید دیگه تحمل نداشتم یواشکی جیغ بکشم. دلم خواست بقیه بشنون، بخونن، ببینن، بدونن.
ممنون بابت لطف شما آشنا.
ایام به کام.
حسین آگاهی
پنجشنبه 22 خرداد 1393 ساعت 18:34
سلام.
خیلی کار خوبی کردید که شعرو این جا گذاشتید.
شاید این شعر، بدون هیچ پیش زمینه ای از طرف شما نوشته شده باشه و به ذهنتون خطور کرده باشه. اما به هر حال هر کسی نیاز پیدا می کنه که حسش رو با کسی در میون بذاره؛ اگر هم با دلیل به ذهنتون رسیده باز هم کار خوبی کردید که این جا نوشتیدش؛ من فکر می کنم که نوشتن خیلی وقتا باعث تخلیه ی روحی میشه.
اصلاً مهم نیست که چه عواملی باعث نوشتن ما بشن ولی وقتی حس نوشتن میاد باید نوشت؛ شما هم بنویسید و از پاره کردن بپرهیزید؛ جداً بپرهیزید؛ لا اقل اول این جا بذارید و بعد پاره شون کنید چون وقتی این جا گذاشتید با اون که اختیار حذفش با خودتونه ولی به هر حال حرف دلتون رو زدین و بعد بر فرض پاکش کردید.
موفق باشید.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
بله با شما موافقم وقتی حسش میاد باید نوشت. ولی یکی بیاد به من توضیح بده چرا نمی تونم بیام وب شما مهمونی؟ چند روز این مشکل رو با پر پرواز داشتم و حالا با وب شما. ای بابا زنگتون رو درست کنید هرچی در می زنم باز نمیشه.
بلاخره میام تو
پاینده باشید.
Sepanta
پنجشنبه 22 خرداد 1393 ساعت 20:47
خوب اونایی که به نوشته هات آشنا هستن خوندنش . حتما خوششون هم اومده . من که سر صبح از خوندنش لذت بردم .
میگما ؛ من وقتی خوندمش ؛ داغ داغ بود !! آخه 20 دقیقه قبلش شعر رو پست کرده بودی .
پاسخ:
این نظر لطف شماست آشنای عزیز من.
بله وقتی شما خوندیدش داغ بود. ولی نه به داغی لحظه هایی که می نوشتمش. داشتم می سوختم. جاش هم تاول زده و الان زخمی هستم. چیزی نیست. خوب میشم. درست میشم. دردش می خوابه. درست میشه.
sepanta
جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 08:33
ای وای !!! اینقد ناراحت بودی !؟ جانم،الان بهتری ؟
پاسخ:
بله الان زنده ام. من مثل آب دریا جذر و مد دارم. الان در حالت جذرم. بیخیال. چیزی نیست. درست میشه.
sepanta
شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 07:56
بایدسرحال و سرفرم باشی پریسا جان
پاسخ:
کاش بتونم! دارم سعی می کنم. واقعا دارم سعی می کنم. گاهی واقعا سخت میشه. دارم سعی می کنم. از رو نمیرم که.
یکی
شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 09:18
از وقتی خوندم درگیر نوشتتم واسه همینم زودتر نیومدم. راستی از فرشته چه خبر؟ چه کرد با نشونه آتیش؟ شاید داره به جراحی فکر میکنه. دلم میخواد اینطور باشه. هی تو قشنگ مینویسی ولی میدونی زیاد عمیق مینویسی. به اونجایی که گفتی پستاتو بعضیاشو میذاری سر زدم. بعضی چیزاشم خوندم. انتظار که نداری همشون بخونن و بفهمن, حتی اینجا, اونجا جایی نیست که افراد زیادی بفهمن تو چی میگی, اینجا هم همینطور ولی بنظرم باز اینجا اوضاع شاید بهتره, آخه اینجا ی یکی داره که اونجا نداره. میدونم میفهمی چی میگم. اینطور چیزا همیشه مخاطباش کمترن ولی بنظرم تو کسی نیستی که دنبال اینچیزا باشی. بنویس و اول بذار اینجا بعدش اگر خواستی بذار اونجا. من منتظر بعدیشم و الان بیشترم منتظرم. زود باشیا, بنویسیا, میام گیر میدما, هی دیگه داستان نمیگی؟ زود زود بنویس منتظرم. فعلا بای.
پاسخ:
سلام جناب یکی.
ممنونم. پس شما گوشکن رو دیدین؟ من خیلی دوستش دارم. داستان نه دیگه فعلا ترجیح میدم نگم اون2تای قبلی تمام توانم رو کشیدن باید تجدید قوا کنم. نه جناب یکی من دنبال مشوق های چندصدتایی نیستم. من فقط می نویسم. تا حالا فقط واسه خودم و این یکی رو دلم خواست بذارم بقیه ببینن. واسهم تفاوت چندانی نداره چندتا نظر تعیید یا تکذیب داشته باشم. خوشحالم که هستید جناب یکی. شما همراه شروع شدن اینجا شروع شدید. یعنی حضورتون شروع شد. ادامه حضورتون رو دوست دارم.
ایام به کام.
sepanta
دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 10:31
عالیه ، بقول خودت از رو نرو. سعی کن سرحال و شاداب باشی ، صبا ورزش کن ، بادوستات رفت و آمد داشته باش . هروقت جورشد ،برو سفر و حسابی خوش بگذرون
پاسخ:
وای سفر! ای خدا1دسته نفر که مثل خودم باشن رو بفرست با هم بریم سفرررررررررر!
sepanta
سهشنبه 27 خرداد 1393 ساعت 08:07
حتما جور میشه پریساجان
پاسخ:
می رسیم به همون قصه امید. بله باید امیدوار بود.