سلام به همگی.
حالتون چطوره؟ گفتم چند وقت نیام تا گرد و خاک اینجا بخوابه. الان به نظرم خوابید. امشب دلم خواست بیام اینجا پراکنده بنویسم. بی ربط و شیر تو شیر. بلند و کشدار و خیلی جدی از همتون معذرت می خوام ولی اینطوری دلم خواست.
عید داره میاد. بهار داره میاد. داره1سال میشه که من اینجا رو ساختم. می دونید؟ اینجا رو دوست دارم. نمی تونم درست توضیح بدم ولی دوستش دارم. خونه اینترنتی من. جایگاه مجازی من. بهش حس مهر و1جور دل بستگی شبیه دل بستگی به خونه می کنم. حسی شبیه احساس آدم نسبت به1مکان آشنا که می دونی مال خودته. البته این حرف ها گفتنش هیچ فایده ای نداره ولی دلم خواست اینجا بنویسم. فقط چون دلم خواست اینجا بنویسمشون.
این روز ها به عید فکر می کنم. نمی دونم چی ازش می خوام ولی می دونم که… راستش شما که غریبه نیستید. چیز هایی که می خوام چندان مجاز نیستن. یعنی من مجاز نیستم بخوامشون. با هیچ قاعده ای مجاز نیستم بخوامشون. از هر طرف ببینم راهی برای توجیه نیست. مجاز نیستم. تموم شد و رفت. بگذریم.
من همیشه قبل از سال تحویل1حال و هوای عجیبی دارم و نمی فهمم بعد از تحویل سال چرا حسی شبیه1سرخوردگی خفیف می کنم. انگار تمام شور و هیجان های پیش از در رفتن اون توپ1دفعه تموم میشه و به نظرم همه جا توی سکوت فرو میره که من هیچ خوشم نمیاد. کاش امسال اینطوری نشم!.
از این چیز ها که صدا و سیما و کتاب ها این زمان ها میگن و آرزو هایی که برای همه می کنن من امشب حوصله ندارم بگم. اون ها رو دیگران میگن. من با تمام وجودم می خوام که همه شما و خودم امسال به تمام چیز های مجاز و غیر مجازی که دلمون می خواد تا جایی که به خودمون و دیگران آسیبی نرسه برسیم. نه تا آخر سال. همون دم سال تحویل. ای کاش بشه!.
راستی نظرتون چیه که من دیگه این ایام به کام رو نگم؟ خیلی… زده به سرم که امضای آخر حرف هام رو عوض کنم. موافقید؟ مثلا شبیه جناب یکی بگم فعلا بای بای. شوخی کردم بابا نمیگم. ولی این ایام به کام. به نظرم بد نیست بازنشستهش کنم. نظر شما چیه؟
پاینده باشید.
دیدگاه های پیشین: (2)
حسین آگاهی
پنجشنبه 15 اسفند 1392 ساعت 09:15
سلام. من هم موقع سال تحویل حس عجیبی بهم دست میده حسی که نشون دهنده ی اینه که باز یک سال بزرگ شدم و به قول یکی از دوستان که می گفت: نمی دونم روز تولدم یک روز به عمرم اضافه میشه یا کم میشه دقیقاً من موقع سال تحویل چنین حسی دارم اون موقع است که می فهمم خیلی دارم به روز پرواز نزدیک میشم و یاد کلی کار نکرده می افتم و آرزو می کنم انجامشون بدم.
یه روان شناس می گفت: آرزو هاتون رو بنویسید و از ته دل خودتون رو رسیده به اون ها تصور کنید اون قدر نزدیک و رسیده تصورشون کنید که انگار بهشون رسیده باشید و حتی مثلاً اگه یک ماشین میخواید رنگ و شکل و این که خودتون وقتی سوارش میشید چه شکلی میشید رو هم دقیق در ذهن مجسم کنید. بعد چند سال بعد به نوشته هاتون سر بزنید خواهید دید به همه شون رسیدید و باز باید نوشته های جدید و آرزو های جدید بنویسید.
سالی که داره میاد سال اسبه امیدوارم سال خوبی برای همه باشه.
من که نمی دونم امسال دقیق چی میخوام ولی شک ندارم که هر چی هست مربوط به حال و هواییه که خودم دارم؛ همیشه احساس کمبود می کنم و هر فکری که میخوام بکنم و هر راهی که میخوام برم و هر آرزویی که دارم نابینایی مثل اجل معلق سر می رسه و همه چیز خراب میشه؛ البته این وضع خیلی با من بیگانه نیست ولی از وقتی اومدم دانشگاه یعنی پارسال و البته از امسال شدید تر شده این که من نمی بینم.
چی بگم؟! امیدوارم باهاش کنار بیام.
راستی بروز هستم بالاخره بعد از چندین روز.
خوشحال میشم سری بزنید.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست عزیز.
به نظرم این حس دم سال تحویل تقریبا عمومی باشه. خیلی ها رو دیدم که گفتن همچین حسی دارن. نمی دونم چیه ولی در خیلی ها هست.
نگران زمان پرواز نباشید عزیز. زمانش که برسه می پریم. به جای این که نگران تکلیف های ننوشته باشیم بیایید انجامشون بدیم که برای دم آخر نمونه. من خیلی تنبلم ولی باید سعی کنم سال93کمی بهتر باشم. ای کاش بتونم.
آدم با آرزو ها و امید رسیدن به این آرزو هاشه که انگیزه پیش رفتن پیدا می کنه. چشم هام. چقدر دلم می خواست ببینن. ولی خوب، اون ها نمی بینن. کاریش هم نمیشه کرد. پس بذار از باقی بخش های زندگیم لذت ببرم. حتی اگر این لذت ها خیلی محدود باشن. خیلی دلم می خواست اینطور نبود ولی هست و من زورم نمی رسه عوضش کنم. چشم هام رو نمی تونم کاریش کنم ولی واقعا خیال ندارم اجازه بدم باقی عمرم واسه هرچی که همراه چشم هام از دستم رفت و میره تلف بشه.
حتما به فاگی لایف سر می زنم. این روز ها خیلی اومدم ولی آپ نبود. چه خوب شد که به روز شدید. الان میرم بخونم.
پاینده باشید.
یکی
پنجشنبه 15 اسفند 1392 ساعت 11:21
تازه خواستم بیام بگم کجایی؟ از فرشته و دوستاش چه خبر؟ هی من به بخش اطلاعات قطار ناخنک زدم و یچیزایی درباره این لکه تاریک بیپدر پیدا کردم که میدونم درمانگرای فرشته همشو دارن ولی گفتم بد نیست خودمم بگردم. ببین این هیچی نیست فقط جاش بده. اگه بشه حرکت کنه مث آبخوردن میشه پکوندش. نهایتش با عمل جراحی حل میشه. قبلا نمیشد ولی الان که اشعه اومده دیگه کسی با اینچیزا نمیمیره. بفرشته برسون که تا میتونه تحرک داشته باشه و از حرص و استرس و هیجانا و فشارای عصبی منفی دربره. پاشه ورزش کنه, اصلا برقصه. جدی میگم خوبه. هی من هنوز منتظرم سری جدیدشو بنویسی و تکلیف آتیشو یکسره کنی و شونه های فرشترو درست کنی و دیگه یادم نیست چی.
راستی ایام به کامو حذف کنی چی میخوای جاش بگی؟ همین پاینده باشی که زیر اطلاعیت زدی خوبه. درضمن اگه چیزی خواستنی نیست خوب نخواه. بنظر من آدما همه چی میتونن بخوان ولی بعضی چیزا ارزششو نداره. یا بخاطر قیمت بالاشون یا بخاطر ارزش پایینشون. اگر بخوایمشون نتیجه بیریخت میشه و ما اسمشو میذاریم مشکل و میگیم مجاز نیستیم بخوایمشون. پس بزن ببیخیالی و ازشون رد شو. دیگه نخواه پریسای آنسویشب. باور کن ارزششو نداره. اینهمه خواستنی با ارزش و درست اطرافته. سعی کن دلتو بطرفشون منحرف کنی. خیالت راحت باشه درست میشی. شاید طول بکشه ولی همه چی بهتر میشه. نگاه کنی میبینی که حالاشم خیلی بهتر شده. سال دیگه این موقع شاید اصلا دیگه نخوای. هی بنویس. بازم بنویس. اکانتمکانتو ول کن فقط بنویس. زود باشیا, منتظرما, جدی منتظرم. فعلا بای.
http://htt
پاسخ:
سلام جناب یکی.
حالتون چطوره؟ دلم تنگ شده بود واسه گیر دادن شما.
شما جناب یکی، واقعا، نمی دونم. فقط ممنونم جناب یکی. خیلی ممنونم. چیز هایی که نباید بخوام. بله با شما موافقم. بعضی چیز ها ارزش خواستن ندارن. و اگر واقعا ارزش نداشته باشه نباید طلبیدش. درست میگید. درسته. نداره. گاهی پیش میاد با وجود این که به درستی مطلبی ایمان داری ولی انگار وقتی کسی از بیرون وجود خودت بهت میگه بیشتر حس می کنی باید بپذیریش. نمی دونم واسه شما پیش اومده یا نه. واسه من پیش اومده. الان، اینجا، درست همینجا.
شما درست میگید. سعی می کنم به این توصیه شما عمل کنم جناب یکی. باید نخوام. نمی خوام. واقعا نمی خوام فقط نمی دونم با این دردش چه معامله ای کنم. گاهی غیر قابل تحمل میشه.
درست میشم. حالا هم درستم. باور کنید یا نکنید حضور شما جناب یکی و باقی همراه هام خیلی در این درست بودنم تاثیر داره. انتظار ندارم بفهمید. ولی هست. واقعا هست. این کلمات که از قلم1کسی که میگه فقط1وبگرده برای من میاد به این هدف که کمک کنه بدون این که به حریم احساسات شاید نادرستم آسیب بزنه اینقدر برای من با ارزش هستن که نمی تونم توضیحش بدم. شما با من هیچ آشنایی ندارید. حتی1بار هم رو ندیدیم. هیچ چیزی از هیچ چیزم نمی دونید. حتی1اسم درست و حسابی از شما پیش من نیست و با اینهمه هستید و دارید سعی می کنید بدون اینکه ویرانی به بار بیاد باشید و کمک کنید. امکان نداره فراموش کنم جناب یکی. ممنونم. جز این -ممنونم- بلد نیستم چی بگم. معذرت می خوام. باشید و گیر هم بدید. دیگه نمی دونم چی بگم.
پاینده باشید.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 52
- 36
- 117
- 62
- 1,812
- 26,109
- 375,324
- 2,644,403
- 269,132
- 74
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02